سالها پیش که در اصفهان دوران دانشجویی را می گذراندم در کنار درس در شرکتی نیز به صورت نیمه وقت مشغول به کار بودم. ساختمان برایم آشنا بود که همچون ساختمانهای دانشکده خودمان یعنی دانشکده پردیس اصفهان یادگاري از دوره صفوی. اما نکته بسیار خوشایند سیاست گذاری آن سامان در مدیریت بناهای تاریخی بود به صورتی که در آنجا ابنیه تاريخي که واجد شرایط بودند به موسسات، سازمانها و حتی شرکتهایی که فعالیتشان با ارزشهای این ابنیه در تعارض نبود سپرده می شد. در عوض هزینه نگهداری، مرمت و احیای این ابنیه به عهده ساکنان جدید آن گذاشته می شد. که چه بسا خود تجربه و این احساس را داشتم که کار و فعالیت و حتی تحصیل در این فضاها با توجه به محیط آرامش بخش و سراسر توازن آن بسیار لذتبخش و در میزان بهره وری بسیار موثر بود.

حفاظت، مرمت، احیاء و نگهداری ارکان اصلی برنامه ای است که تداوم حیات و پایداری یک اثر تاریخی- فرهنگی را باعث می شود این روند با توجه به شرایط خاص بناهای تاریخی بسیار پر هزینه است که از سوی دیگر هزینه تملک این ابنیه را نیز نباید از نظر دور داشت.

این حقیقتی است آشکار که بناها موجودیت و حیات خود را به واسطه جاری بودن زندگی سازندگان خود در می یابند و پایداری آن با زندگی انسان و استفاده از آن بنا در هم آميخته چه بسا در زندگی امروز بسیاری از این ابنیه با از دست رفتن کاربری اصلي خود مانند یخچالها وآب انبارها و ... و یا قابل اسکان نبودن به سرعت رو به تخریب نهاده و سپس مورد تعرض قرار می گیرند.

اما آیا تمامی ابنیه تاریخی به واسطه تاریخی بودنشان باید حفظ شوند؟

آیا استفاده از لغت بافت فرسوده به جای بافت تاریخی تصمیم صحیحی بود؟

آیا در کشورهای دیگر نیز با بافتهای تاریخی خود به سان ما رفتار کرده و اینگونه مدیریت می کنند؟

آیا ارگانها و سازمانهای ذیربط در امر یادمانهای تاریخی به درستی عمل کرده و ضمانت اجرایی لازم را دارند؟

و بسیاری سوالات دیگری که در مواجه با آن یا به جواب امیدوار کننده ای می رسیم و یا...!

اما در مورد شهرم بروجرد و هویت تاریخی آن که به گفته یکی از بزرگان فن می توان آنرا از نقطه نظر غنای معماری و سبک ویژه  بناهای آن و همچنین تعدد آثار در زمره شهرهایی چون کاشان به شمار آورد و شهری  که به استناد تاریخ، سفرنامه ها، و آثار منقول و غیر منقول در اعصار گذشته یکی از مراکز مهم منطقه غرب کشور به شمار می آمده و از رونق و شوکت خاصی برخوردار بوده است. اما چه بر سر یادگارهای گذشته این دارالسرور رفت و می رود...

محله پر از صفای صوفیان، خنکای یخچال، رونق دودانگه و ... بوی خاک، کاهگل، کف فرش آجری حیاط آب پاشی شده با آن حوض آبی، پیچهای امین الدوله باغچه و آسمان و پاکی و ...

و این است میراث فراموش شده که به واسطه اقلیم، فرهنگ، عقاید، شیوه زندگی حتی سنن مذهبی در طول صدها که هزاره ها شکل گرفتند و نه به تدریج، که یک شبه آنهم با چه قفسهایی معاوضه شدند.

زلزله سال 85 ...

یکباره بهانه ای شد برای از دست رفتن همه آنچه که باقی مانده بود. هر چند حق با مردم هم بود، خانه هایی که دیگر قابل اسکان نبودند اما نه آنطور که پیش آمد اندکی تامل می خواست... ولی کسی تحمل نکرد... حتی شاید یادشان نبود... و این بار کج به یکباره به خاک افتاد...

در این میان عده ای دلشان برای معدودی از آنها سوخت ولی یا زورشان نرسید و یا... و تا به آنجا رسید که دیگر درخت کهنسال حیاط این یادمانها و ماواي پرندگان هم نبود تا سرانجام کلاغ داستان هم به خانه اش برسد...

و دیگر نبود و نماند چیزی بنام بافت تاریخی... بی مهابا، آن یکی چشم بر هم گذاشت و آن یکی مجوز داد و دیگری کوبید و ساخت آنچه که به اشتباه خانه نامیده شد!

و در این میان هنوز به تعداد انگشتان دست و پا اما بی دست و پا تعدادی بر جای ماندند و شدند "بناهای تاریخی ثبت شده در فهرست آثار ملی" اما ،  نفهمیدیم و ندانستیم چرا؟ که حتی بعضی از آنها باز هم پس از آن هیاهوی بکوب و بساز چند سال قبل دوباره امروز به تلی خاک تبدیل شده و مي شوند در همین نزدیکی همین حوالی... خانه ستایشی، تكيه نكويي... و چه کسی مسئول نیست؟!...

 



تاريخ : چهار شنبه 21 اسفند 1392 | 8:3 | نویسنده : عبدالرضا برق دهنده (کارشناس ارشد مرمت) |

با سلام و احترام به همه اساتید و دانشجویان معماری و مرمت

 



تاريخ : سه شنبه 20 اسفند 1392 | 15:30 | نویسنده : عبدالرضا برق دهنده (کارشناس ارشد مرمت) |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.